نام کتاب: زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست…
نامزد جایزه جشنواره لیلی
شابک 978-600-04-8143-8
دارای مجوز انتشار از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی
اولین چاپ 1397
296 صفحه – قطع رقعی
ژانر: داستان
نویسنده: آناهیتا چشمه علایی
قیمت: 100 هزار تومان + ۵۰ هزار تومان هزینه بستهبندی و پست = ۱۵۰ هزار تومان
ظرف یک هفته کاری به دست شما خواهد رسید.
این کتاب نسخه الکترونیک ندارد و فقط بهصورت کاغذی منتشر شده است.
این کتاب مثل یک کیک خوشمزه، کام شما را شیرین میکند. پایین همین صفحه، تکهای از این کیک خوشمزه به صورت رایگان به شکل PDF در اختیار شما قرار دارد. نوش جون!
روی جلد کتاب، تصویر خانمی چمدان به دست دیده میشود که در جاده قدم گذاشته است. به نظر میآید او با بازیگوشی و شادی، عازم سفری پرماجراست. تصویر روی جلد کتاب، ما را ترغیب میکند با او همراه شویم تا از ماجراهای او سر دربیاوریم. کتاب را به دست میگیریم و پشت جلد کتاب را میخوانیم:
شیدا، پزشک 25 سالهای است که در شهری کوچک و دورافتاده، کار میکند. او زندگی یکنواختی دارد و از تنهایی به جان آمده است. یک روز به خود میگوید:
از کجا؟
زن نگهبان بیمارستان که نمیتوانستم بشوم. هرچند که نگهبان بیمارستان باسخاوت پیشنهاد کرد همسر سومش بشوم! به شوخی یا جدی، حالا هرچی! دو تا پزشک مجرد پیرپسر داریم که همه پرستارهای بیمارستان و تمام دختران این شهر کوچک، عاشق و دلخستهشان هستند. فکر نمیکنم قصد ازدواج داشته باشند. یکخرده هم مشنگ میزدند. خواستگارهایم همگی چپرچلاق هستند! چهکار کنم؟
و یکمرتبه سفر مهیجی برای او مهیا میشود: سفر به کشوری اسرارآمیز که همیشه آرزوی دیدنش را داشت.
-
کور از خدا چه میخواهد؟ یک جفت چشم بینا. من هم از انزوای این روستا- شهر به جان آمدهام. همین دیشب داشتم فکر میکردم مثل خالهسوسکه راه بیفتم و دنبال شوهر بگردم. بفرما! این هم یک راهحل عالی. یاد توصیه یکی از اساتید دانشگاه افتادم که میگفت: سفر کنید و دنیا را ببینید تا وقتی پیر شدید، به شما نگویند پیر هاف هافو، بلکه بگویند پیر دنیادیده!
شیدا به خاطر این سفر دوستداشتنی، در تبوتاب بود. او تصور میکرد این سفر، مثل گردبادی زندگیاش را زیرورو خواهد کرد، ولی خبر نداشت توفان اصلی در راه است: عشق… آنهم نه یکی، بلکه…
یعنی چند تا عشق، به دروازه دل شیدا خواهد کوفت؟
کتاب را میگشاییم و پس از فهرست، میبینیم کتاب به زنان و مردانی تقدیم شده که دستکم یکبار شوریده سر، عاشق و شیدا شده باشند.
کتاب را ورق میزنیم و چند پاراگراف از اینطرف و آنطرف میخوانیم:
موقع غروب یک لیوان چای پررنگ و داغ میریزم و روی مبل نرم و گرم مینشینم. اینجا مینشینم و آسمان و رشتهکوه زیبای زاگرس را تماشا میکنم.
طبیعت اطراف هورماش بکر و زیباست، ولی تنهایی نمیتوانم به دل کوه و صحرا بزنم. امن نیست. هرچه به اینوآن پیشنهاد طبیعتگردی دادم، به نتیجه نرسیدم. دلم به مبل روی بالکن خوش است و منظره زیبای زاگرس. غروبها من هستم و آسمان و کوهها و یک لیوان چای پررنگ… و خدایی که همین نزدیکیهاست. آنقدر مینشینم و به دوردست خیره میشوم تا هوا تاریک شود. خدا جون درسته که تو نزدیکی. خیلی هم نزدیکی، اما الان دلم میخواست دو سه تا دوست خوب دوروبرم بودند. شاید هم یک شوهر… وای! شوهر که خیلی خوب است.
یاد قصه خالهسوسکه میافتم. بچه که بودم صفحه گرامافون خالهسوسکه را داشتم. روزی چند بار آن را گوش میکردم:
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.
یک خالهسوسکه بود که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت.
.
.
.
این شش ماه ازهرجهت سخت گذشت: دوری از خانواده، تنهایی و انزوا، رفتوآمد فرساینده با خواستگاران زاقارت، کار سخت و طاقتفرسا و بیپولی. سه ماه اول که حقوق ندادند. با پساندازم سر کردم. سه ماه، دستم به گوشت و مرغ نرسید. عدسی خوردم و تخممرغ و املت. برنج و گوجه را با سویا پختم. بعد سه ماه حقوقم را یکجا واریز کردند. پسازآن ماهبهماه حقوق دادند، حقوقی بخورونمیر. وقتی بالاخره کارانههای شش ماه را به حسابم ریختند، حسابی پولدار شدم. نه اینکه راستی راستی پولدار شده باشم، ولی خب… هیچوقت اینقدر پول نداشتم.
.
.
.
رئیس بیمارستان همان شب مرا به دفترش در بیمارستان احضار کرد. چشمانش به خاطر مصرف حشیش قرمز بود. حرفهای گنگی در مورد عشق و عاشقی و خدا و معشوق زد. همانطور که حرف میزد، مستانه تاب میخورد و مشتاقانه بهطرف من خم شده بود. باعجله عذری تراشیدم و آنجا را ترک کردم.
.
.
.
وقتی به خانه رسیدم، روبروی تلفن نشستم و به آن زل زدم. ساعت نه و پنجاهوپنج دقیقه، داشتم از شدت انتظار دیوانه میشدم. کتابی برداشتم و آن را ورق زدم. یک ضربالمثل انگلیسی میگوید: «اگر به کتری زل بزنی، آب داخل کتری هیچوقت جوش نمیآید.» لابد اگر به تلفن زل بزنی، هیچوقت به صدا درنخواهد آمد. همینکه چند خط کتاب خواندم تلفن زنگ زد. همان شماره… گذاشتم تلفن چهار پنج باری زنگ بخورد و بعد با دستی لرزان گوشی را برداشتم.
این نظر چند نفر از دوستانی است که کتاب را خواندهاند. اولی نظر همسرم است، دکتر ساسان جاودانی، ملقب به آقای شوشو:
زلفت هزار دل به یک تار مو ببست، کتاب با مصرعی از شاعر بهظاهر بنام ایران، حافظ، نام گرفته و بر مسیری روان ، گریس کاری شده و بدون توقف یکسره ما رو به سمت انتهای کتاب با مسیری طبیعی هدایت میکنه. گاهی چنان در کتاب فرومیرویم که جنسیت خود را فراموش میکنیم و انگار مای، ما شیدای کتابیم و گاهی همراه با شیدای قصه میخندیم و گاهی با بغض و گریه او را همراهی میکنیم. نسیم کتاب ملایم و جانفزاست. کتاب انگار مربوط به زمان خاصی نیست هرچند از دنیای امروز روز صحبت میکنه ولی قصه دائمی لیلی است در جسم شیدا به دنبال مجنون گم شده همراه با مشکلات آدمها در هر دوره.
میتونید قصه رو دراز بکشید بخونید، میتونید کتاب رو با بقیه بخونید، میتونید یک روز تعطیل رو بزارید و بدون دغدغه تا آخر کتاب رو سر بکشید یک جرعه. قصه عشق واقعاً همیشه خوندنی است.
بله خانم دکتر آناهیتا علی چشمه علایی ، گیس گلابتون شما و سلطان بانوی ما، از سال گذشته بنای نوشتن گذاشت و نوشت و نوشت، با روح لطیف و پاک و بیآلایش خودش و با عشق. ما که در تمام اوقات نگارش کتاب شاهد هیجانات و بالبال زدن بانو جان بودیم طوری که بانو صرفاً فیزیک را در منزل سرا همراه داشتند و روح در دنیای دیگر در سفر همراه با شیدای قصه کتاب.
و مزیت ما که کتاب رو قبل از شما خوندیم بنابر مزیت آقای شوشو بودن. احسنتها گفتیم و بهبهها سر دادیم از روی صداقت و نه از روی صرفاً حمایت. و بانو که نظر ما رو قبول داره. فرمودیم بانو جان بچاپ و بانو خوشحال شد که کتاب رو چاپ کنه و مصمم. کتاب چاپ کردن قوانین خاص خودش رو داره و گاهی از اغلب اوقات بر خلاف مزاج طبع. و دیدیم بانو زحمتها میکشند و رفت و آمد در اداره مربوطه.
بانو جان کاری کردی کارستان هم در طبع کتب و هم نشر. در حال گذر میکنیم از مصائب و با عشق این چند خط رو تقدیم بانوی جان میکنیم.
مورخ فلان روز که به طبع همایونی به بانو ارسال شد به مبارکی انشالله
دومین نظر متعلق به آقای علیاکبر قزوینی است، مؤسس مدرسه تحول فردی:
سلام خانم چشمه علایی عزیز
از وقتی کتاب را از شما هدیه گرفتم دل توی دلم نبود که در جایی آرام بنشینم و یکنفس کتاب را بخوانم. بالاخره ساعت ۱۰ شب این فرصت حاصل شد و من سه ساعتِ تمام نشستم و کتاب را خواندم و الان با قلبی گرم و چشمهایی خیس این کلمات را مینویسم.
حقیقتا از خواندن کتاب و قدرت قصهگویی شما لذت بردم. به شما تبریک میگویم برای نوشتن چنین رمان خوشخوانی؛ و از همسر گرامیتان هم باید تشکر کنم که نگذاشتند انتشار این کتاب را به تعویق بیندازید.
خوب و خوش و سلامت باشید
با احترام
علیاکبر قزوینی
نظر سرکار خانم لیلا رعیت، مدیر تحریریه مجله راز و نویسنده کتاب سیب سرخ خوشبختی
-
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست… همانطور که از اسمش برمیآید یه رمان عاشقانه. آن هم نه یک عشق دونفره، بلکه یک مثلث عشقی. مثلثی که دو ضلع متخاصم روبرو به هم شباهتی ندارند و هریک به نحوی دخترک عاشق پیشه را به سمت خود فرامیخوانند.
این داستان از دو زاویه نوشته شده. یکی سفرنامهای مهیج و شیرین به هند، و دیگری کشمکشی عاشقانه و سراسر مهرودلدادگی.
ابتدا نگاهی به زاویه نخست میاندازیم: سفر به هند. مشخص است نگارنده بارها رهسپار سرزمین هفتادودو ملت شده و به خوبی با آدابورسوم و زیروبم ماجرا آشناست. خواننده این داستان بدون آنکه متوجهباشد ناگهان خود را در این سرزمین به همراه یک سری همسفر ایرانی سوار بر قطاری بیدروپیکر میبیند که با سرعتی عجیب درحال حرکت است. هوا آنقدر گرم است که آنها باید کاسه کاسه آب روی سروبدن خود بریزند. قطار میرود و میرود. مسافرین با شوخی و خنده لذت میبرند. خواننده به همراه مسافرین به مقصد میرسند. چند شهر زیبا و دیدنی را میبیند و تمام جزئیاتش را با گوشتوپوست لمس میکند.
نگارنده تمام جزئیات لازم را برای خواننده به خوبی تصویرمیکند. وقتی حرف از حمام میزند، خواننده حس میکند خودش داخل آن حمام نشسته، آن هم چه حمامی! از وان و دوش خبری نیست، او خود را روبروی سطل زیر شیر آب میبیند، آن را پرمیکند و با کاسهای که آنجا دم دست است از داخلش آب برمیدارد و روی سروبدن خود میریزد. تروتمیز میشود. به محل مراقبه میرود. گرسنه که میشود باید غذاهای تند هندی بخورد. فرقی ندارد صبحانه باشد یا ناهاروشام. غذاها همیشه تندند.
در این کتاب همهچیز با چنان جزئیات ظریفی توصیف شده که خواننده تکتکشان را به خوبی حس میکند. مطالعه این داستان عملاً چیزی مرادف با یک سفر مفتومجانی، بسیار مهیج و لذتبخش به سرزمین عجایب است.
خواندن این کتاب جذاب یعنی با یک تیر دو نشان زدن. هم سفری مجانی به هند را تجربه میکنید و هم وارد کشوقوس یک ماجرای عشقی میشوید.
قلم نویسنده روان و لذتبخش است. از مطالعه این کتاب لذت بردم و حداقل یک بار خواندنش را به هر فردی با هر سلیقهای در دنیای کتاب توصیه میکنم.
نظر سرکار خانم اعرابی – مترجم گرانقدر
با سلام و خسته نباشید از بابت نوشتن چنین کتابی پربار و تاثیرگذار
واژه رمان را برای کتابتون استفاده نمیکنم،به این دلیل که این کتاب تنها یک رمان عاشقانه صرفا عامه پسند نیست ،بلکه مجموعه ای است از مطالب پر بار و آموزنده،از قبیل نکات روانشناسی،معرفی کتاب آموزنده در خلال داستان و سفرنامه ای جذاب به هند(من شخصا هرگز به هندوستان سفر نکرده ام اما در سفری که با خواندن این کتاب داشته ام اشتیاقم برای دیدن هند و اقامت در اشرم چندین برابر شده).
یک نویسنده باید خوش ذوق ،متبحر و در عین حال متعهد به وقت خواننده اش باشد تا بتوانددر کنار رقم زدن اوقاتی خوش برای خوانندگان ،جملاتی که هر یک بمبی از انرژی مثبت هستند را به مخاطب القا نماید.
به عنوان مثال”ما زندگی مان را مفت و مجانی بدست آورده ایم،ولی قرار نیست آن را مفت از دست بدیم”.
بعلاوه خوانندگان چگونگی عبور از مرز پر تلاطم شکست عشقی را در این کتاب می آموزند.
در پایان ضمن تشکر از شما نویسنده عزیز ،خالصانه شما را به ادامه این راه تشویق می نمایم
نقد سایت کافه بوک – سایت تخصصی معرفی و نقد کتاب
کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست از دکتر آناهیتا چشمه علایی رمانی عاشقانه است که به زنان و مردانی تقدیم شده که دستکم یکبار شوریده سر عاشق و شیدا شدهاند.
عنوان کتاب نیز مصرع اول از غزل شماره 30 حافظ است. بیت اول این شعر که به غزل شیدایی معروف است، چنین میباشد:
کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست / راه هزار چاره گر از چار سو ببست.
خلاصه کتاب کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
داستان این رمان درباره شیدا، پزشک 25 سالهای است که در شهر کوچکی به اسم هورماش مشغول گذراندن طرح است. شیدا دختر خونگرمی است و عاشق مهمانی و جوشیدن با مردم است. اما در این شهر کوچک مردم و همکارانش سرد هستند و کسی به دنبال برقراری ارتباط عمیق نیست. بهنحوی این شهر برای آنها یک مکان موقت است که دیر یا زود آن را ترک میکنند. تنها چیزی که برای شیدا میماند تنهایی است:
دلم به مبل روی بالکن خوش است و منظره زیبای زاگرس. غروبها من هستم و آسمان و کوهها و یک لیوان چای پررنگ… و خدایی که همین نزدیکیهاست. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 20)
هنگامی که تنهایی شدت میگیرد و شیدا دیگر تحمل آن را ندارد به فکر پیدا کردن همدمی برای خود میافتد. کسی که در کنار او احساس خوبی داشته باشد. خاطرات خود را مرور میکند و از خواستگاریهای عجیب و غریباش میگوید. از آدمهایی که هیچکدام او را آنطور که باید درک نکردهاند. در این میان به یاد بهروز، اولین کسی که با او رابطهای خوب داشت، میافتد. کسی که سالها پیش در دانشگاه با او آشنا شده بود ولی او را ترک کرده بود.
در ادامه یک پیشنهاد عالی پیش روی شیدا قرار میگیرد. دوستش سمیرا به او پیشنهاد میدهد که با هم به هند سفر کنند:
اول ماه می سال 2000 جشنهای زیادی برپا میشود، چون وارد هزاره سوم میشویم. یک جشن هم در شهر چنای هند است. من میخواهم بروم. آیا تو میآیی؟ (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 45)
شیدا به شدت از این پیشنهاد استقبال میکند و خود را آماده سفر میکند که پس از سالها بهروز دوباره وارد زندگی او میشود. احساسات شیدا نسبت به بهروز هنوز به شدت خود باقی است اما به دلیل شرایط خاصی که وجود دارد، شیدا سفر را کنسل نمیکند. او به سفر میرود تا بهروز نیز در این مدت کارهای ناتمام خود را انجام دهد. اما همهچیز طبق نقشه پیش نمیرود و…
درباره رمان زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
این رمان اولین کتاب داستانی نویسنده است. کتابی که به ماجرای عاشقانه و تا حدودی عجیب شیدا میپردازد. شیدا شخصیت برجستهای دارد، دختری فهمیده است که اساطیر یونانی را میشناسد، با بزرگان آشنایی دارد و کتابهای آنان را مطالعه کرده است. اما با همه اینها در زندگی سردرگم است.
گرفتار عشق بهروز است اما نمیداند که آیا باید همچنان گرفتار بماند یا نه. رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد و به طور کامل اجازه نمیدهد عشق مسیر زندگیاش را مشخص کند. از طرف دیگر، بدون عشق هم چیزی ندارد و زندگیاش پوچ به نظر میآید. شاید سفر هند بهترین اتفاق برای او باشد. برای اینکه به ذهنیات خودش سر و سامان بدهد و بتواند مسیر مشخصی را دنبال کند.
ماجراهای کتاب بسیار محدود هستند و مخاطب در این کتاب 296 صفحهای با حجم زیادی از اتفاقات جدی روبهرو نیست. بیشتر اتفاقات کتاب در حاشیه اتفاق میافتد و حتی اگر رخ نمیدادند، به داستان کتاب لطمهای وارد نمیشد. به عنوان مثال، در سفر هند، شرح ماجراها و اتفاقات جزئی بسیار زیاد است. هرچند خواننده ممکن است از خواندن آنها لذت ببرد اما باید در نظر گرفت که نباید سهم بیشتر کتاب را به خود اختصاص دهد.
داستان عاشقانه این کتاب بسیار ساده و سرراست است و لحظههای پیچیده همراه با تصمیمگیریهای دشوار در آن بسیار کم هستند. انگار اتفاقات به نحوی تنظیم شدهاند که همیشه چیز طبق نقشه پیش برود و خواننده با یک پایان خوب روبهرو باشد. موضوع ساده بودن داستان کتاب، میتواند نقطه ضعف رمان نیز باشد. نقطه ضعف از آن جهت که کتاب شما را درگیر نمیکند. روایت داستان به شکلی نیست که بتواند شما را به چالش بکشد و از شما بخواهد که در یک رابطه عاطفی بهتر عمل کنید.
البته باید اشاره کنم که کتاب به یک ویرایش جدی نیاز دارد تا یکدست شود. در نهایت باید اشاره کنم که اگر شما به رمانی ایرانی، عاشقانه، ساده و خوشخوان که تفکر خاصی لازم ندارد علاقه دارید، میتوانید این کتاب را در ذهن داشته باشید.
جملاتی از متن رمان زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
ما آمدهایم وظیفهای را انجام بدهیم و آنگاه اینجا را ترک خواهیم کرد؛ اما گویا ماهیت موقتی بودنمان را باور نمیکنیم. بهجای ساختن خاطرههای خوب و یادگاریهای عالی، وقتمان را صرف فضولی در زندگی دیگران، حرصوجوش خوردن و رقابت بیهوده میکنیم. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 15)
دانایی به تحصیلات ارتباطی ندارد. آدم در دانشگاه زندگی هم میتواند تعلیم ببیند و با مدرک دکترای افتخاری فارغالتحصیل شود. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 34)
عشق در گذر ایام کمرنگ نمیشود. عشق نمیفهمد شش دقیقه گذشته یا شش ساعت یا شش روز یا شش سال… فرقی نمیکند. عشق همان عشق است که هست. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 60)
به محض این که چشمم روی هم بسته میشد کابوس میدیدم. در صحرایی بیانتها به دنبال مردی میدویدم. مردی که پشتش به من بود و حتی یک بار هم سر برنگرداند تا مرا نگاه کند ولی میدانستم بهروز است. هرچه میدویدم فاصلهام از او کم نمیشد. بلکه انگار او مرتب از من دور و دورتر میشد. نفسنفسزنان از خواب پریدم. این کابوس چندبار تکرار شد. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 127)
مادرم میگفت: «اگر دست مردی را در دستهایت بگیری و قلبت چنان دیوانهوار بتپد که سرت گیج برود، از او دور شو. این مرد برای ازدواج با تو مناسب نیست. ولی اگر دست مردی را در دستهایت بگیری و احساس کنی قلبت از احساس امنیت و آرامش گرم شد، بدان که همسر مناسب خود را یافتهای.» آیا مادرم درست میگوید؟ (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 161)
چه کسی گفته اگر مردی از نظر احساسی به من نزدیک شود، قرار است قلب من بشکند؟ بعلاوه شکستن قلب یعنی چه؟ قلب برای عشق ورزیدن است. نمیتوانیم به قلب بگوییم عشق نورز! مثل این است که به ریه بگوییم نفس نکش! با نفس نکشیدن، جسم ما میمیرد و با عشق نورزیدن روح ما. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 261)
زندهبودن کافی نیست، باید زندگی کرد. باید زندگی را چلاند و تا آخرین قطره آن را بیرون کشید و نوشید. (کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست – صفحه 262)
نویسنده: سروش فتحی
و بقیه نظرات شما دوستان:
امشب داشتم میرفتم تو اتاقم که دیدم کتاب پایین تختمه! باورم نمیشه! خدایا چقد انتظار کشیدیم از روزی که عکسشو رو سایت دیدیم تا امروز عصری که خوندنش تموم شد!! بله! من کتاب را یک نفس خواندم حتی موقع نهار یک دستم غذا بود یک دستم کتاب!!! یک چیزهایی هی نوشتم و پاک کردم چون نمی تونست دقیقا حسمو توصیف کنه! ولی مثلا طعم فلزی خون؟!!؟ اومگ! از کجا آوردین همچین چیزی؟! خلاصه که بعد از خوندنش حس امیدواری، انگیزه و شجاعت می کردم. و خیلی حسای خوب دیگه و هی دوس دارم جلدشو نگاه کنم هی نگاه کنم هی نگاه کنم! مرسی مرسی مرسی که این داستانو نوشتین 🙂
کفش قرمزی 😉
وقت بخیر. ممنون بخاطر کتاب خوبتون و برنامه ای که امروز تدارک دیده بودین. در کنار شما و خانواده محترم ساعت خوش و خاطره انگیزی داشتم. از زمانی که برگشتم کتابتون رو دارم میخونم. الان تموم شد. دکتر جون چه داستان زیبایی بود. منو میخکوب کرد نذاشت حتی لحظه ای کتاب رو زمین بذارم. کتاب رو با چشمانی اشک آلود تموم کردم. خیلی عالی بود جمله جمله کتاب رو تجسم کردم مثل فیلمی بود که از جلوی چشمام میگذشت.خیلی خیلی تبریک میگم. ان شالله همیشه شاد و سلامت و موفق باشید. و تمامی کسانی که به نوعی با شما و سایتتون در ارتباطن به آرزوهای زیباشون برسن. میبوسمتون. بازم میگم کتابتون فوق العاده بود. خیلی سال بود رمان نخونده بودم ولی کتابتون جذاب بود طوریکه طی چند ساعت تمومش کردم. فوق العادس. ان شالله فروش عالی داشته باشین. سحر
-
خانم دکتر هنوز اون گل داوودی که بهمون هدیه دادید،زنده و سرحاله.از اینکه آخر جشن رونمایی کتاب، گل ها رو هدیه دادید،خوشم اومد چون کارتون خاص بود خوندن کتابتون رو با علاقه و اشتیاق به پایان رسوندم.اینقدر کشور هند و اشرم رو زیبا به تصویر کشیدید که دلم می خواهد به هند سفر کنم.مرسی از قلم روان و زیباتون
-
خانم دکتر عزیزو دوست داشتنی سلام
ممنونم از ارسال کتاب. زمانی که در محل کارم بودم کتاب رسید. خوب از همون لحظه شروع به خوندن کتاب کردم و حدود نصف کتاب رو خوندم و بقیه رو هم وقتی رسیدم خونه تمومش کردم. داستان بسیار روان و ساده بود و روند آروم و خوبی داشت (البته من اصلا در حدی نیستم که بخوام نظر بدم فقط نظر مثبت خودم رو اعلام کردم) منتظر کتاب دوم شما هستیم بی صبرانه
-
خوشحالم که بگم کتابتون رو خوندم و لذت بردم و دوست داشتم! کاملا زیبا و روان بود و ما رو با خودش تا انتهای قصه برد. قسمتهایی که توی هند میگذشت خیلی خوب و جذاب بود. برای من که هند رو دیدم هم جذاب بود فکر کنم کسایی که هند نرفتن رو برای دیدنش تشنه تر کنه. تو قسمتهای عشق و عاشقیش برای لحظاتی برگشتم به بیست سال پیش و خاطرات دوران جوانی و عاشقی برام زنده شد! (بخشی از نظر شیماجون، نویسنده وبلاگ شیما و علی– ایشان پیشنهادهای بسیار خوبی برای بهتر شدن کتاب کردند که حتما در کتابهای بعدی آویزه گوش خواهم کرد)
-
من مسئول کتابخانه شهید نیلفروش زاده هستم که لطف کردین و 2نسخه از کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست و ازدواج مثل آب خوردن آسان هست رو به کتابخانه ما اهدا کردین. خواستم نظر یکی از مراجعان به کتابخانه و خواننده کتاب زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست را خدمتتون عرض کنم:خواننده یه دختر خانم متولد 71 هست که می گفت وای چقدر کتاب خوبیه کتاب دیگه ای مثل این ندارین .مامانم هر روز ظهر و شب کتاب رو برای من و برادرم می خوند و انگار داستان این رمان داستان زندگی من بود در طول خواندن کتاب توسط مامانم من همش گریه می کردم و با شخصیت خانم داستان همزادپنداری می کردم. برادرم هم که از اینگونه داستانها خوشش نمیومد جذب داستان شده بود. خلاصه خیلی از کتابتون تعریف کرد. بهم گفت نظرش رو به نویسنده کتاب اعلام کنم. قرار شده دفعه بعد که میاد کتاب ازدواج مثل اب خوردن اسان هست رو بهش بدم چون الان دست یکی دیگه از مراجعین هست.
منتظر نظرات خوب شما هستم تا به این صفحه اضافه کنم.
این کتاب مثل یک کیک خوشمزه، کام شما را شیرین میکند. بفرمایید این هم تکهای از این کیک خوشمزه به صورت رایگان در قالب PDF . نوش جون! لطفا روی لینک زیر کلیک کنید!
روز 28 دیماه 1397 جشن رونمایی کتاب در خانه کتاب نشر دف برگزار شد و فیلم زیر چند دقیقه از این مراسم است.
برای سفارش کتاب لطفاً به بالای صفحه برگردید و روی دکمه سبز اضافه به سبد کلیک کنید.
کتاب بهصورت پستی و تا یک هفته دیگر به دست شما خواهد رسید.
Arezoo Jahani –
سلام خانم دکتر وقتتون بخیر.
من این کتاب زیبا را از کتابخانه ملی گرفتم و خوندم . این کتاب را نمیشد امانت گرفت و بیرون برو باید همونجا در کتابخونه مطالعه اش میکردی . من حسابی لذت بردم ممنون بابت نگارشش. دلم خواست جای شیدا بودم و در یه سفر عشقمو پیدا میکردم.
اگه ممکنه قسمت دومش هم بنویسید و از اتفاقات بعد از ازدواجشون برامون بگید.
آناهیتا چشمه علایی –
خوشحالم خانم جهانی گرامی. خوشحالم که کتاب را دوست داشتید. درباره نوشتن قسمت دوم، چه جالب که چند نفر دیگر هم این پیشنهاد را داده اند. در موردش فکر می کنم. سپاس